خون تازه!
بسم الله الرحمن الرحیم
از ام سلمه نقل شده است:شبی رسول خدا (ص) از نزد ما رفت و غیبت او به درازا کشید ، سپس برگشت در حالی که ژولیده مو و غبارآلود بود،مشتش نیز بسته بود.
پرسیدم :یا رسوالله ! چرا ژولیده وغبارآلود هستید؟
فرمودند: در این مدّت مرا به محلی در عراق به نام کربلا بردند و محل شهادت پسرم حسین و جمعی از فرزندان و اهل بیتم را به من نشان دادند. من پیوسته خون ایشان را جمع آوری می کردم و اکنون در دست من است ، آن گاه دست مبارک شان را باز کردند و فرمودند :این ها را بگیر و نگه دار.
من گرفتم و دیدم چیزی نظیر خاک قرمز است.آن را در شیشه ای قرار دادم و سرآن رابستم.
وقتی امام حسین(علیه السلام) به قصد عراق از مکه بیرون شد،هر روز آن شیشه را میبوییدم و نگاه میکردم وبرای مصائب آحضرت می گریستم.
چون روز دهم محرم شدم، صبح آن روز شیشه را بیرون آوردم دیدم به همان حال است; اما آخر روز دیدم خون تازه است!. در خانه فریاد برآوردم وگریستم وخشم خود را فرو بردم تا مبادا دشمنان ایشان در مدینه بشنوند و زبان به شماتت بگشایند. آن وقت و آن روز هم چنان در خاطر نگه داشتم تا اینکه خبر شهادت آن حضرت را آوردند و معلوم شد آن چه دیده بودم راست بود.1
1-داستان های آسمانی ص105-106